در آرزوی تو و روی ماهت مردم وز حسرت روز دیدارت مردم
قسه را نکنم دراز، کوتاه کنم باز ای که باز از انتظارت مردم
***
جز نفس تو در نظر نیامد ما را جز کوی تو رهگذر نیامد ما را
خواب گرچه خوش آمد در عهدت حقا که به چشم در نیامد مارا
***
امشب زغمت میان خون خواهم خفت وز بستر عافیت برون خواهم خفت
باور نکنی خیال خود را بفرست تا در نگرد بی تو نخواهم خفت
***
این عشق زبهر همنفسی می آید شادیئ به دلم از او بسی می آید
بگذشته از آن روی کنم همدمیش کز همرنگ ویم بوی کسی می آید
***
من حاصل عمر خود ندارم جز تو در عشق زنیک و بد ندارم جز تو
یک همدم با وفا ندیدم جز تو یک مونس و دمساز ندارم جز تو
***
آن عشق که به دستم یارم داده سلطانی من را او یاری داده
آن کس که به یارم نگاهی کرده بدبختی او را یارم داده