زندگی یک حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد
چیزی نیست که بر لب تاخچه عادت از یاد من وتو برود
زندگی صوت قطاری است که در پل می پیچد زندگی هندسه ساده نفسهاست٬آتشی گسترنده پا بر جاست گر بیفروزیش در هر کرانه پیداست ورنه خاموش است وخاموشی گناه است