عشق نهان

هر کجا هستم باشم آسمان مال من است پنجره فکر زمین مال من است

عشق نهان

هر کجا هستم باشم آسمان مال من است پنجره فکر زمین مال من است

عشق همه جا هست

عشق را می توانی در هرجایی بیابی حتی 

شبها 

روزها

بهار 

تابستان

پاییز 

زمستان 

در خانه 

 شبها به آسمان نگاه کن آن را خواهی یافت 

روزها هر کجا که هستی نگاهی به اطرافت کن آن را خواهی یافت 

بهار به شکوفه ی درختان نگاه کن ان را خواهی یافت 

تابستان به پرنده گان نگاه کن آعشق را میبینی 

پاییز به برگ زرد درختان نگاه کن آن را میابی 

زمستان به ابر ها در آسمان نگاه کن شاهد آن میشوی 

در خانه به صورت خانواده ات نگاه کن میبینی که واقا عشق همه جا است...

عشق چگونه است؟

عشق مثل بهاریست بی پایانعشق تنها در دل عاشق ما جاد

عشق پرنده ایست که شوق پرواز دارد

عشق را عاشقان ترجمه می کنند

عشق بی پایان است

پهنای آن گسترده

غم دارد، انتظار دارد

همیشه جاودانه است

می توان با او دوست شد

اما اگر با او دوست شدی باید

تحمل فراوان در فراغ یار بکشی

پایان دارد اما نا معلوم

عشق مانند آب روان است

و به جاههای دور صفر می کند

عشق را در خواب هم حس می کنی

عشق بسیار زیباست

آنقدر زیباست که در دل جا دارد

همیشه عشق با دل است

به گونه ای که دل به عقل اجازه نمی دهد

حرفی بزند آری حتی حرفی بزند

اگر عشق نبود آدمی هم نبود

اگر آدم نبود زندگی هم نبود

عشق به سراغ هرکسی رفت

او را عاشق می سازد

عشق به در خانه هرکس رفت

آنچنان در را کوبید که

بر جان صاحبخانه دلهره افتاد

دلهره ای که تا عشق نخواست

از او جدا نشد 

عشق را با من جدایی نیست

فریادرس کیست؟

از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر هرگز

صدا زدم ای عشق به فریادم برس

گفت: فریادم رس من نیستم فریادرس کسی است که تو را به طناب من آویزان کرده است

گوش به فرمان او هستم پس سعی کن که او راقانع یا از من کمک نخواه گفتم که گر  تو نبودی من عشق نمی شدم گفت حالا عاشق نباش مگه چیزی ازت کم میشه

من با غرور گفتم نه....

عشق پنهان

عشق را دباید در پستو ها و خرابه هیی پیدا کرد که آنجا عشق را می توان حس کرد و برای این عشق باید زحمت زیادی کشید

تو را...

در آرزوی تو و روی ماهت مردم               وز حسرت روز دیدارت مردم

              قسه را نکنم دراز، کوتاه کنم                      باز ای که باز از انتظارت مردم

  ***

           جز نفس تو در نظر نیامد ما را                  جز کوی تو رهگذر نیامد ما را

       خواب گرچه خوش آمد در عهدت                حقا که به چشم در نیامد مارا

    ***

               امشب زغمت میان خون خواهم خفت            وز بستر عافیت برون خواهم خفت

          باور نکنی خیال خود را بفرست                 تا در نگرد بی تو نخواهم خفت

    ***

       این عشق زبهر همنفسی می آید                شادیئ به دلم از او بسی می آید

             بگذشته از آن روی کنم همدمیش                 کز همرنگ ویم بوی کسی می آید

     ***

           من حاصل عمر خود ندارم جز تو              در عشق زنیک و بد ندارم جز تو

           یک همدم با وفا ندیدم جز تو                      یک مونس و دمساز ندارم جز تو

    ***

  آن عشق که به دستم یارم داده                 سلطانی من را او یاری داده 

آن کس که به یارم نگاهی کرده                بدبختی او را یارم داده